ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
قصهی حیرتآور دختر نابینایی در هرمزگان که خود مصدر خیرات معلولین شده است
او از امام رضا شفا خواست تا خود را فدای معلولین کند؛ امام شفایش داد
او از صدها کیلومتر دورتر آمده است. از روستای رضوان در شهرستان فین در استان هرمزگان. سیساله است و دچار کمبینایی و نابینایی است. یک چشمش به کلی تخلیه شده و آن دیگری، به سختی میبیند. او پر از انرژی حیات است و لبریز از ایمان. دو سال است که تحت پوشش بهزیستی قرار گرفته اما ایمان و تواناییهایش به حدی است که شاید بتوان گفت بهزیستی تحت پوشش اوست، چون دهها مددجوی معلول را در روستاها تحت پوشش آموزشهای فرهنگی و هنری قرار داده است.
اسمش زینب است، همنام خانم صبور و شجاع خاندان هاشمی که استقامتش در تلخیها و دشواریها پشت یزید و یزیدیان را به خاک رسانده است. مدتها پیش از آنکه دچار معلولیت جدی شود، با قرآن و مسجد انس داشت و با آنکه در روستای محروم رضوان زندگی میکرد، تمام توانش را برای گسترش فرهنگ قرآن گذاشته بود. شاید قرآن این افراد را برای آزمایش انتخاب میکند. آری! او مشکلاتش را امتحان الهی میداند.
بعد از اینکه معلول شد، توجهش به قرآن چندبرابر شد. در مؤسسه ی قرآنی بیتالنور جامع قرآن و عترت که شعبهای از این سازمان مردم نهاد در بندر عباس میباشد آموزش قرآن دیده و برای معلولین روستایی قرآن درس میدهد.
وقتی به او خبر دادند که قرار است به حرم امام رضا(ع) مشرف شود، بعد از اینکه دقایقی طولانی را گریهی شوق داشت، از امام رضا خواست شفایش را بدهد تا بتواند با پاهایش به روستاهای دور دست برود و به بچههای معلول قرآن درس بدهد.
در شرف آمدن بود که چندیننفر از همولایتیهایش که آرزوی دیدن آقا بر چشم و دلشان مانده بود برای التماس دعایی پیش زینب آمدند.
زینب گفت: وقتی به حرم رسیدم، بیتاب و مشتاق به سمت ضریح میرفتم تا نذر همسایگانم را ادا کنم. وقتی به ضریح رسیدم به امام رضا گفتم: شفای من ادای همین نذرهاست، حاجت آنها را بدهید، انگار مرا شفا دادهاید.
و امام رضا که این همه خلوص و از خودگذشتگی را دید، شفایش را از این شیر زن روستای رضوان دریغ نکرد..
میگفت مدتها بوده که دست و پایش درد داشته و این اواخر بیحسی و کرختی بر اعضایش غالب شده است. در یکی دو ماه آخر به اندازهای بد حال بوده که با ویلچر جابجایش میکردهاند. دکترها یکی گفته نورالژی داری، یکی گفته اماس، و یکی دیگر نظر قطعی نداده. اما زینب که با خدایش پیوند قلبی داشته میدانسته که اینها همه امتحان است و او باید سربلند بیرون بیاید و آمده..
از موقعی که رسیده بود هتل بیتابی میکرد که به حرم برود. در فرودگاه حالش آنقدر بد بوده که به اورژانس منتقل شده و توان پاهایش آنقدر کم شده که با ویلچر از پلههای هواپیما فرود آمده است.
همراهانش تصدیق کردند که نمیتوانست به تنهایی راه برود و بالا آمدن از پلههای هتل، اشک به چشمانش نشانده است. اما شوق زیارت آقا یک لحظه رهایش نمیکرد. بالاخره ساعت ۹ و نیم صبح روز بعد قسمت شد که برود حرم. رفت و نذورات همسایگان و همشهریانش را به امام داد. وقتی به ضریح رسید برایش خلوت کردند. توی خلوتی زمین خورد و بیهوش شد. دو تا خانم سبزپوش بلندش کردند. او را به سمت پنجره فولادی بردند. دو خانم سبزپوش مثل دو بال او را به پرواز درآوردند. گفت: آقا شما را فرستاده؟ گفتند: انشاءا.. گفت: چه کار باید بکنم؟ گفتند: هر چه میخواهی از امام بخواه. من دعا کردم برای بیماران و معلولین روستایم، برای مادرم، برای بیماران خانوادهام، و بعد از آقا خواستم که پاهایم را خوب کند. چشمم را باز کردم. هوشیار بودم و جمعیت در اطرافم موج میزد. احساس سبکی میکردم. انگار هرگز دردی نداشتهام. عصایم را جمع کردم و با قدمهای درشت به بیرون و داخل صحن آمدم. با حالت معنوی که داشتم اطرافیان فهمیدند که شفا گرفتهام. چادرم را پاره کردند و تبرک بردند. من هر درد و بلایی را که به سرم آمده و بیاید، همه را هدیهی الهی میدانستهام و میگفتهام حتما حکمت و مصلحتی در این درد و بلا هست. نگاهم در زندگی همیشه این بوده است.
به هتل برگشتم. حالا مثل آب خوردن از پلهها بالا و پایین میروم. در حالی که یک ساعت پیش قدرت بالا رفتن از یک پله را به تنهایی نداشتم و درد سراسر وجودم را تسخیر کرده بود. آری! من شفا گرفتم.
***
خانم فاطمه جوادینژاد سرپرست کاروان بندرعباس است و مشاور مدیر کل بهزیستی هرمزگان. ایشان که ۱۲۳ نفر از مددجویان این استان را همراهی کرده میگوید: خانم ابولی در حال حاضر ۲۹ معلول در روستاهای دور و نزدیک را تحت پوشش آموزشهای قرآنی و مهارتهای زندگی قرار داده است.
ایشان میافزاید: خانم ابولی اگر چه خودش معلول است و به سختی زندگی را میگذراند اما یک لحظه از کمک به معلولین باز نمیایستد. او سراسر وجودش انرژی و دلگرمی و ایمان است و همهی ما را شگفتزده میکند.
خانم جوادینژاد در باره دیگر مددجویانی که همراه او هستند میگوید: برخی مددجویان اهل سنت هستند اما به زیارت اعتقاد دارند و آمدهاند پابوس امام هشتم.
او از قول یکی از مددجویانش نقل میکند: یکی از مددجویان اهل سنت، یکی دو روز قبل از اعزام با دوستش گفتگویی داشته و به او گفته بیا برویم زیارت امام هشتم. این یکی گفته ما دلمان تنگ دیدن آقاست ولی پول نداریم. شاید خودش ما را طلب کند. و روز بعد از بهزیستی به آنها زنگ زده و گفتهاند میتوانید رایگان به سفر مشهد بروید. آنها از خوشحالی میخواستهاند پر در بیاورند و در تمام مسیر گریه میکرده و اشک شادی میریختهاند.
***
آرزوهای خیرخواهانه خانم ابولی، تمامی ندارد. تعدادی از معلولینی را که او به آنها آموزشهای دینی و اجتماعی میدهد تحت پوشش بهزیستی نیستند. او از خدا خواسته ۲۰ میلیون تومان پول برایش جور کند. فکر میکنید خانم ابولی این پولها را میخواسته چکار کند؟ او به ما گفت من میخواستم شاگردان معلولم را به دیدن آقا بیاورم! خوشا به سعادت زنی که اینچنین فداکار و خالص و از خود گذشته است!
و جالب اینکه یکی از خیرین به محض شنیدن این مطلب، قول ۷ میلیون تومان را به او داده و او میگوید اطمینان دارد که بقیهی پول هم از صندوق ائمه تأمین میشود و او میتواند این مددجویان را که دست امیدشان از همه جا کوتاه است و در محرومترین مناطق استان زندگی میکنند به زیارت امام هشتم بیاورد.
خدا پشت و پناه این خانم جوان باشد که نمونهای سرافراز از یک شیعهی فاطمه(س) و علی(ع) است و یادوارهای از شجاعت و استقامت بانو و سرورش، زینب کبری(س).
منبع :پورتال خبری اداره کل بهزیستی استان خراسان رضوی
من این خانمو میشناسم.انسان فوق العاده دقیق و خداشناسیه.وقتی شنیدم بیماره مطمئن بودم خوب میشن چون خدارو تو تک تک سلولش دیده بودم عشقش به ائمه اطهار تو وجودش بود.وقتی هم شنیدم شفا یافته به خودم بابت اطمینانم تبریک گفتم.خدا در لحظه لحظه های ما حضور داره فقط باید چند لحظه درنگ کرد و ایمان داشت که خدا هرگز تنهامون نمیزاره حتی وقتی سراسر گناه باشیم . آره حتی همون موقع ...
ممنون خدا پشت و پناهش
باسلام
مطلب شما در کانون وبلاگ نویسان استان هرمزگان منتشرشد.
موفق باشید.
سلام آقای رضایی مطلب خوبی بود.راستش من برنامه این خانوم که از شبکه3 پخش کردو دیدم
/ایشالا موفق باشه .خیلی صبر و شکیباست
سلام دوست من
وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.