شهر زیبای فین  * معرفی جاذبه های گردشگری و مهمترین اخبار بخش و شهر فین*

شهر زیبای فین * معرفی جاذبه های گردشگری و مهمترین اخبار بخش و شهر فین*

شهرفین .جاذبه های گردشگری.قلعه فین.استخرفین-دانلود نرم افزارجدید- بازی موبایل .ترفند.آموزش.فتوشاپ.کتاب الکترونیک
شهر زیبای فین  * معرفی جاذبه های گردشگری و مهمترین اخبار بخش و شهر فین*

شهر زیبای فین * معرفی جاذبه های گردشگری و مهمترین اخبار بخش و شهر فین*

شهرفین .جاذبه های گردشگری.قلعه فین.استخرفین-دانلود نرم افزارجدید- بازی موبایل .ترفند.آموزش.فتوشاپ.کتاب الکترونیک

داستان زیبا-اولین دروغ حسنی

پدر حسنی وضع مالی خوبی نداشت و بعضی اوقات نمی تونست لوازم مدرسه ی حسنی رو تامین کنه . حسنی کلاس اول بود و نمی دونست چطور باید از وسایلش نگه داری کنه  بنابراین زوذزود وسایلش رو گم می کرد . اون روز هم یکی از اون روزا بود و حسنی مداد قرمزش و مداد تراشش رو گم کرده بود . اما اون فردا صبح باید مشقاش رو نشون آقا معلم می داد و باید یه فکری می کرد. مدرسه تعطیل شدهخ بود و اون داشت به طرف خونشون بر می گشت و همین جور که راه می رفت تو این فکر بود که فردا صبح چکار کنه آخه آقا معلم گفته بود حتما باید از مداد قرمز استفاده کنه . همینجور که با خودش کلنجار می رفت یه دفه چشمش خورد به یه مداد قرمز کوچولو که نوکش هم کم کم داشت تموم می شد و نیاز به تراش داشت . اما با وجود این حسنی باز خوشحال بود .


شب شده بود حسنی تازه از مسجد محل برگشته بود و شروع کرده بود به نوشتن مشقاش . وقتی به سطر چهارم رسید دیگه نوک مداد قرمزش تموم شده بود که یه فکری به ذهنش رسید که البته به نظر خودش این بهترین راه حل بود . حسنی رفت و از توی آشپزخونه یه لیوان اب آورد و کنار خودش گذاشت . هر وقت که می خواست از مداد قرمز استفاده کنه اونو توی آب می زد تا خیس بشه و بعد باهاش می نوشت .
فردا صبح آقا معلم یکی یکی بچه ها رو صدا می زد تا مشقاشون رو ببینه . حسنی از اینکه تونسته بود مشقاش رو بنویسه خیلی خوشحال بود . نوبت حسنی که رسید معلم صداش زد و حسنی هم مشقاش رو برای آقا معلم برد . نا آقا معلم مشقای حسنی رو دید متوجه چیزی شد . چون خسنی مداد قرمزش رو هی خیس می کرده و باهاش می نوشته مشقاش خیلی بد شده بود و صفحه ی دفترش هم کثیف شده بود . آقا معلم از حسنی پرسید: حسنی چرا مشقات رو اینجوری نوشتی ؟ نمی دونم چرا حسنی جرات نکرد راستش رو به آقا معلم بگه شاید ازش می ترسید ویا شاید ....
حسنی می خواست یه داستان دروغکی برای معلم تعریف کنه . این اولین باری بود که حسنی می خواست دروغ بگه و طبیعی که خیلی بلد نیست خوب دروغ بگه . بعد از یه کم فکر گفت : آقا اجازه دیشب وقتی داشتیم مشقامون رو می نوشتیم برادرمون پاش خورد پشت سیم آنتن تلوزیون و برق رفت و من نمی تونستم خوب مشقام رو بنویسم . آقا معلم از این حرف حسنی تعجب کرد .
برادر حسنی کلاس دوم بود و معلم حسنی معلم اونا هم بود . آقا معلم برای اینکه بفهمه حسنی راست می گه یا دروغ بهش گفت برو صدای داداشت بزن تا بیاد . وقتی داداش حسنی اومد آقا معلم ازش پرسید که آیا دیشب برق خونه ی شما رفته ؟ برادر حسنی که از همه چی بی خبر بود جواب داد ....نه
جواب نه همانا ....و .... کتک خوردن حسنی همانااااااااااااا


fincity89.blogsky.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد